امام علی بن محمد الهادی (ع) نهمین امام شیعیان و از نوادگان پیامبر اسلام (ص) هستند. ایشان در سال ۲۱۲ هجری قمری در صریا، روستایی در نزدیکی مدینه به دنیا آمدند و در سال ۲۵۴ هجری قمری در سامرا به شهادت رسیدند. دوران امامت ایشان مصادف با حکومت عباسیان بود.
امام هادی (ع) در دوران امامت خود با مشکلات و فشارهای زیادی از سوی حکومت عباسیان مواجه بودند. ایشان به دلیل مخالفت با سیاستهای حکومت عباسیان، به سامرا تبعید شدند و تحت نظر شدید قرار گرفتند. با این حال، امام هادی (ع) با استقامت و صبر، به هدایت و تربیت شاگردان خود پرداختند و به گسترش معارف اسلامی کمک کردند.
در مورد سختی ها و مصائبی که بر ایشان از جانب متوکل عباسی وارد شد مطالب متعددی توسط بزرگان نقل شده است که یکی از این موارد، روایت علامه سید محمد حسین حسینی طهرانی در کتاب مناقب اهل بیت است. در این بخشی از کتاب مناقب اهل بیت که به بررسی زندگانی و مصائب امام هادی (ع) پرداخته شده است میخوانیم:
دائماً پیش خلفا از ائمّه و موقعیّت ائمّه سعایت میکردند؛ سعایت از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام زیاد میشد، از حضرت موسی بن جعفر زیاد میشد، از حضرت جواد، از حضرت امام علیٌّ الهادی اینها زیاد میشد؛ و میآمدند و میگفتند که: شما خبر ندارید اینها مرکز هستند! از اطراف و اکناف برای اینها مال میآورند! بیتالمال میآورند! اسلحه میآورند! کاغذها برای اینها نوشته میشود! و اینها قصد خروج دارند که بر علیه دستگاه حکومت خروج کنند! و لذا مدام میفرستادند ائمّه را میآوردند حبس و زندان میکردند، بعد رها میکردند. دائماً در دوران خلافت بنیعبّاس این کارها بود!
در زمان حضرت هادی علیه السّلام هم همینطور بود، پیش متوکّل میآمدند و سعایت میکردند. سعایت کردند که از قم اموال زیاد و اسلحههایی برای آن حضرت آوردهاند؛ و حضرت علی قصد خروج بر شما دارد!
متوکّل نیمۀ شب به یکی از غلامان خود و از حُجّاب خود که به نام سعید بود گفت: «الآن میروی خانۀ حضرت را تفتیش میکنی و میآیی؛ هرچه پول و اسلحه هست بیاور برای من!» سعید نردبان گذاشت و آمد روی پشت بام حضرت، نردبان را گذاشت در منزل، از پلّههای نردبان که میخواست بیاید پایین ـ آشنا به وضع منزل نبود ـ، پاهای نردبان داشت تکان میخورد و خودش هم متحیّر شده بود؛ حضرت صدا کردند: «صبر کن! صبر کن! برایت چراغ بیاورم! چرا اینطور میآیی؟!» چراغی، شمعی بردند و آمد پایین.
ـ: «چه میخواهی؟»
گفت: «مأمورم خانۀ شما را تفتیش کنم.»
حضرت گفتند: «برو!»
تمام اتاقها را تفتیش کرد و آمد خدمت حضرت و حضرت گفتند که: «آن دو بدره است، آن دو کیسه؛ ما غیر از آن دو تا نداریم! و اسلحه هم زیر آن تشک است و بردار؛ شمشیر من هم اینجاست!» هیچ نیافت!
بعد از اینکه اموال امام را نزد متوکّل بردند نام و مُهر مادر متوکّل روی کیسه بود، متوکّل مادرش را احضار کرد و ماجرا را پرسید، مادرش جواب داد که:
«شما مریض بودی من نذر کردم و شفا پیدا کردی! من این را فرستادم.»
پس معلوم شد تا آن وقت حضرت اصلاً دست به آن کیسه نزدهاند؛ متوکّل هم دست نزد؛ کیسه را کنار گذاشت. گفت: «آن کیسۀ دیگر را باز کنید!» آن کیسۀ دیگر را باز کردند دید چهار صد دینار یا چهار صد درهم است؛ پول قلیلی بود. متوکّل یک بدرۀ دیگر به این اضافه کرد، داد به همان حاجبش سعید، گفت: «اینها را با آن شمشیر ببر خدمت حضرت و عذر بخواه!» سعید آمد خدمت حضرت و وارد شد گفت: «یا بن رسولالله! خیلی از شما معذرت میخواهیم، ما بیاذن داخل منزل شما شدیم! ولی المأمورُ معذور!» حضرت فرمودند: ﴿وَسَيَعۡلَمُ ٱلَّذِينَ ظَلَمُوٓاْ أَيَّ مُنقَلَبٖ يَنقَلِبُونَ﴾. این جواب را دادند.